با درود و خوش آمد گویی به شما دوست گرامی
لازم به ذکر است وجود کتابها درکتابخانه ی این وبلاگ لزوماً به معنای تأیید محتوای آنها نیست

با تشکر

------------------------------------------------------------------------------------

اخطار

توجه: همانطور كه مي دانيد ايران عضو و امضا كننده كپي رايت بين المللي نيست و بنابراين كليه كتابهاي چاپ شده در محدوده جغرافيايي ايران نيز فاقد حق مولفين در سطح بين المللي خواهد بود. معهذا اين سايت و مدير آن هيچ گونه مسؤليتي درقبال كتابها ولينكهاي معرفي شده ندارد و كتابهاي معرفي شده در اين سايت ، توسط كاربران مختلف تهيه و بارگذاري شده است. برشما واجب است كه در هنگام دانلود از خارج كشور به قوانين كشور محل اقامت خود توجه داشته باشيد.
---------------------------------------------------------------
Disclaimer:As you know, Iran is not a signator of international copyright law,but None of the books shown above are hosted or transmitted by this server. The links are provided solely by this site’s users. The administrator of this site cannot be held responsible for what its users post, or any other actions of its users. You may not use this site to distribute or download any material when you do not have the legal rights to do so. It is your own responsibility to adhere to these terms

۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

رازهای موفقیت


چهار درس زندگی که باید از میمون، موش، قورباغه و سگ ها فرا بگیرید

این مطلب ترجمه فارسی مطلب What Animals Can Teach Us About Reaching Our Goals سایت Pick The Brain است. این سایت از جمله سایت های انگلیسی زبان پرطرفدار است که مطالب بسیار خوبی در زمینه بهبود زندگی، روانشناسی و منتشر می کند.


میمون هایی که «ترسیدن» را یاد گرفتند: میمون هایی که از مار نمی ترسیدند را در کنار مار ها قرار دادند. در همین حین صداهای بلند و وحشتناکی هم از بلندگو ها پخش کردند. با این کار میمون هایی که از مار ها نمی ترسیدند «یاد گرفتند» که از مار بترسند. نتیجه عجیب تر این آزمایش این بود که حتی میمون های دیگری که هم که از مار ها نمی ترسیدند با دیدن ترس سایر میمون ها آنها هم از مار ها ترسیدند.

نتیجه: ما از بعضی از چیزها می ترسیم چون آنها را با چیز های دیگری در ذهن مان به یکدیگر مرتبط می کنیم. مثلآ یک کودک بعد از شنیدن صدای ترسناک محکم بسته شدن درب در تاریکی از تاریکی خواهد ترسید.


قورباغه هایی که زنده زنده آب پز شدند: چند قورباغه را در ظرفی پر از آب جوش انداختند، آنها خیلی سریع از آب جوش به بیرون پریدند و خودشان را نجات دادند. وقتی همین قورباغه ها را در ظرف آب سرد قرار دادند و آرام آرام آب را به جوش رساندند همه آنها در آب جوش کشته شدند چون نتوانستند عکس العملی به همان سرعت نشان دهند.

نتیجه: ما می توانیم تغییرات ناگهانی را بفهمیم و متقابلآ عکس العمل نشان دهیم اما وقتی این تغییرات در دراز مدت انجام می شوند وقتی متوجه می شویم که دیگر خیلی دیر است. یادمان باشد، نه عادت های بد یک شبه وجود کسی را فرا می گیرد و نه کسی یک شبه فرد دیگری می شود، همه چیز پله پله انجام می شود. مهم این است که گرم شدن آب را احساس کنید.


موش های شناگری که غرق شدند: این بار تعدادی موش های صحرایی که بعضی آنها می توانند 80 ساعت مداوم شنا کنند آماده شدند. محققان قبل از اینکه آنها را در آب بیاندازند با کلک این باور غلط را در موش ها به وجود آوردند که آنها گیر افتاده اند. خیلی از موش ها تنها پس از چند دقیقه بعد از شنا کردن غرق شدند. نه چون نمی توانستند شنا کنند، بلکه چون فکر می کردند گیر کرده اند ناامید شده و دست از شنا کردن برداشتند و غرق شدند.

نتیجه: وقتی همه چیز به آن طور که می خواهیم پیش می رود ما هم با حداکثر توان مان تلاش می کنیم. اما بعد از اینکه سر و کله مشکلات بزرگ و کوچک پیدا می شود ناامید شده و دست از تلاش کردن بر می داریم، با وجود اینکه توان انجام آن را داریم.


سگ هایی که یاد گرفتند تلاش نکنند: تعدادی سگ در اتاقی قرار گرفتند که زمین آن می توانست شوک الکتریکی خفیفی به سگ ها وارد کند. دکمه ای روی دیوار اتاق بود که با فشرده شدن جریان را قطع می کرد. وقتی شوک وارد شد سگ ها بالا و پایین پریدند تا بالاخره یکی از سگ ها دکمه را زد و جریان قطع شد. سگ ها یاد گرفتند با زدن آن دکمه آن شوک ناخوشایند قطع می شود.

روی نصف گروه اول سگ ها همین آزمایش دوباره تکرار شد اما این بار دراتاق دیگری که دکمه ای الکی داشت و با زدن آن هیچ اتفاقی نمی افتاد و جریان همچنان ادامه داشت. بعد از این مراحل سگ هایی که در اتاق دوم بودند به اتاق اول (با کلید سالم) بازگردانده شدند و آزمایش تکرار شد. این بار هیچ کدام شان حتی سعی نکردند که دکمه را فشار دهند.

نتیجه: هیچ کس با نامیدی به دنیا نمی آید، بلکه ما بعد از اینکه چند بار شکست می خوریم «شکست خوردن» را یاد می گیریم و حتی به خودمان زحمت تلاش کردن نمی دهیم. اگر به مشکلی برخورده اید، مهم نیست دفعه چندم است که زمین خورده اید، باز هم بلند شوید و برای حل آن تلاش کنید. ممکن است کلید سالم باشد، فقط فشارش دهید!

برای دانلود کتابهای روانشناسی از کتابخانه ی ایوان روی این لینک کلیک کنید

۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

عکس انتخابی روز(آنتون پاولوویچ چـِخوف)

دانلودآثارآنتون پاولوویچ چـِخوف از کتابخانه ی ایوان


معرفی آنتوان پاولوویچ چخوف


آنتون پاولوویچ چـِخوف )به روسی: Анто́н Па́влович Че́хов ) (۲۹ ژانویه ۱۸۶۰ - ۱۵ ژوئیه ۱۹۰۴(داستان‌نویس و نمایش‌نامه‌نویس برجسته ی روس است.[۱] هر چند چخوف زندگی کوتاهی داشت و همین زندگی کوتاه همراه با بیماری بود اما بیش از ۷۰۰ اثر ادبی آفرید.[۲] او را مهم‌ترین داستان کوتاه‌نویس برمی‌شمارند و در زمینه ی نمایش‌نامه‌نویسی نیز آثار برجسته‌یی از خود به جا گذاشته است. چخوف در چهل و چهار سالگی بر اثر ابتلا به بیماری سل درگذشت.

زندگی

تولد

چخوف در ۲۹ ژانویه[۳] ۱۸۶۰ در شهر تاگانروک، در جنوب روسیه، شمال قفقاز، در ساحل دریای آزوف به دنیا آمد. پدربزرگ پدری‌اش در مِلک کُنت چرتکف، مالک استان وارنشسکایا، سرف بود.[۴] او توانست آزادی خود و خانوادهٍ خود را بخرد. پدرش مغازه ی خواربار فروشی داشت. او مرد مذهبی خشنی بود و فرزندان‌اش را تنبیه بدنی می‌کرد. روزهای یک‌شنبه پسران‌انش (او ۵ پسر داشت که آنتوان دومین آن‌ها بود.) را مجبور می‌کرد به کلیسا بروند و در گروه همسرایانی که خودش تشکیل داده بود آواز بخوانند. اگر اندکی ابراز نارضایتی می‌کردند آن‌ها را با چوب تنبه می‌کرد.[۵] همچنین آن‌ها را در ساعاتی طولانی، حتا در زمستان‌های سرد، در مغازه‌اش به کار می‌گرفت. آنتوان در ۱۸۶۷ در هفت سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه‌ ی دینی یونانی آغاز کرد اما دو سال بعد در کلاس اول مدرسه ی عادی به تحصیل خود ادامه داد. پدر چخوف شیفته ی موسیقی بود و همین شیفتگی او را از داد و ستد باز داشت و به ورشکستگی کشاند[۶]

و او در سال ۱۸۷۶ از ترس طلب‌کارانش به همراه خانواده به مسکو رفت و آنتوان تنها در تاگانروک باقی ماند تا تحصیلات دبیرستانی‌اش را به پایان ببرد. او در سال‌های پایانی تحصیلات متوسطه‌اش در تاگانروک به تآتر می‌رفت و نخستین نمایش‌نامه‌ ی خود را به نام بی‌پدری[۷] و بعد کمدی آواز مرغ بی‌دلیل نبود[۸] را نوشت. او در همین سال‌ها مجله ی غیررسمی و دست‌نویس الکن را منتشر می‌کرد که توسط برادران‌اش به مسکو هم برده می‌شد. برادر بزرگ‌اش، آلکساندر پاولویچ چخوف در سال ۱۸۷۶ به دانشگاه مسکو رفت بود و در رشته ی علوم طبیعی دانشکده ی ریاضی-فیزیک مشغول تحصیل بود و در روزنامه‌های فکاهی مسکو و پتربورگ داستان می‌نوشت.[۹] آنتوان نیز در ۱۸۷۹ تحصیلات ابتدایی را تمام کرد و به مسکو رفت و در رشته ی پزشکی در دانشگاه مسکو مشغول تحصیل شد.

آغاز نویسندگی

چخوف در نیمه ی سال ۱۸۸۰ تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته ی پزشکی در دانشگاه مسکو آغاز کرد. در همین سال نخستین مطلب او چاپ شد برای همین این سال را مبدا تاریخی آغاز نویسندگی چخوف برمی‌شمارند. جخوف در نامه‌ای به فیودور باتیوشکوف[۱۰] می‌نویسد:«نخستین تکه ی ناچیزم در ۱۰ تا ۱۵ سطر در نشریه ی «دارگون فلای» در ماه مارس یا آوریل ۱۸۸۰ درج شد. اگر آدم بخواهد مدارا کند و این نوشته ی ناچیز را آغازی به‌حساب بیاورد، بنابر این سالگرد (بیست و پنج‌سال نویسندگی) من زودتر از ۱۹۰۵ فرا نخواهد رسید[۱۱] آن‌چه چخوف به آن اشاره می‌کند درواقع داستان کوتاهی است به نام «نامه ی ستپان ولادیمیریچ اِن، مالک اهل دُن، به همسایه ی دانشمندش، دکتر فریدریخ» که در مجله ی سنجاقک شماره ی ۱۰ منتشر شد. او در سال‌های ۱۸۸۰ تا ۱۸۸۴ علاوه بر آموختن پزشکی در دانشگاه مسکو با نام‌های مستعاری مانند: آنتوشا چخونته، آدم کبدگندیده، برادر برادرم، روور، اولیس... به نوستن بی‌وقفه ی داستان و طنز در مجله‌های فکاهی مشغول بود و از درآمد حاصل از آن زندگی مادر، خواهر و برادران‌اش را تامین می‌کرد. او در ۱۸۸۴ به عنوان پزشک فارغ‌التحصیل شد و در شهر واسکرسنسک، نزدیک مسکو، به طبابت پرداخت. اولین مجموعه داستان‌اش با نام قصه‌های ملپامن در همین سال منتشر شد و اولین نقدها درباره ی او نوشته شد. در دسامبر همین سال هنگامی که چخوف ۲۴ ساله بود اولین خلط‌های خونی که نشان از بیماری مهلک سل داشت مشاهده شد.

فعالیت حرفه‌ای

چخوف بعد از پایان تحصیلات‌اش در رشته ی پزشکی به طور حرفه‌ای به داستان‌نویسی و نمایش‌نامه‌نویسی روی آورد. در ۱۸۸۵ همکاری خود را با روزنامه ی پتربورگ آغاز کرد. در سپتامبر قرار بود نمایش‌نامه ی او به نام در جاده ی بزرگ به روی صحنه برود که کمیته ی سانسور از اجرای آن جلوگیری کرد.[۱۲] مجموعه ی داستان‌های گل‌باقالی او در ژانویه سال بعد منتشر شد. در فوریه همین سال (۱۸۸۶) با آ. سووُربن سردبیر روزنامه عصر جدید آشنا شد و داستان‌های، مراسم تدفین، دشمن،... در این روزنامه با نام اصلی چخوف منتشر شد. بیماری سل‌اش شدت گرفت و او در آوریل ۱۸۸۷ به تاگانروک و کوه‌های مقدس رفت و در تابستان در باپکینا اقامت گزید در اوت همین سال مجموعه ی در گرگ‌ومیش منتشر شد و در اکتبر نمایش‌نامه ی بلندش با نام ایوانف در تآتر کورش مسکو به روی صحنه رفت که استقبال خوبی از آن نشد.

مرگ

چخوف در ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴به همراه همسرش اولگا کنیپر برای معالجه به آلمان استراحت‌گاه بادن ویلر رفت. در این استراحت‌گاه حال او بهتر می‌شود اما این بهبودی زیاد طول نمی‌کشد و روز به روز حال او وخیم‌تر می‌شود. اولگا کنیپر در خاطرات خود شرح دقیقی از روزها و آخرین ساعات زندگی چخوف نوشته‌است. ساعت ۱۱ شب حال چخوف وخیم می‌شود و اولگا پزشک معالج او، دکتر شورر، را خبر می‌کند. اولگا در خاطرات‌اش می‌نویسد:«دکتر او را آرام کرد. سرنگی برداشت و کامفور تزریق کرد. و بعد دستور شامپاین داد. آنتوان یک گیلاس پر برداشت. مزه‌مزه کرد و لبخندی به من زد و گفت «خیلی وقت است شامپاین نخورده‌ام[۱۳] آن را لاجرعه سرکشید. به آرامی به طرف چپ دراز کشید و من فقط توانستم به سویش بدوم و رویش خم شوم و صدایش کنم. اما او دیگر نفس نمی‌کشید. مانند کودکی آرام به خواب رفته بود.» و این ساعات اولیه روز ۱۵ ژوئیه [۱۴] ۱۹۰۴ بود.

تشییع جنازه

تشییع جنازه ی چخوف یک هفته پس از مرگ او در مسکو برگزار شد. ماکسیم گورکی که در این مراسم حضور داشت بعدها به دقت جریان برگزاری مراسم را توصیف کرد. جمعیت زیادی در مراسم خاکسپاری حضور داشتند و تعداد مشایعت کنندگان به حدی بود که عبور و مرور در خیابان‌های مسکو مختل شد. علاوه بر نوسیندگان و روشنفکران زیادی که رد مراسم حضور داشتند حضور مردم عادی نیز چشم‌گیر بود.[۱۵] سرانجام در گورستان صومعه ی نووو-دویچی در شهر مسکو به خاک سپرده شد.

آثار

داستان کوتاه

چخوف نخستین مجموعه داستان‌اش را دو سال پس از دریافت درجه ی دکترای پزشکی به چاپ رساند. سال بعد انتشار مجموعه داستان «هنگام شام» جایزه پوشکین را که فرهنگستان روسیه اهدا می‌کرد، برای‌اش به ارمغان آورد. چخوف بیش از هفتصد داستان کوتاه نوشته‌است. در داستان‌های او معمولاً رویدادها از خلال وجدان یکی از آدم‌های داستان، که کمابیش با زندگی خانوادگی «معمول» بیگانه‌است، تعریف می‌شود. چخوف با خودداری از شرح و بسط داستان مفهوم طرح را نیز در داستان‌نویسی تغییر داد. او در داستان‌های‌اش به جای ارائه ی تغییر سعی می‌کند به نمایش زندگی بپردازد. در عین حال، در داستان‌های موفق او رویدادهای تراژیک جزئی از زندگی روزانه ی آدم‌های داستان او را تشکیل می‌دهند. تسلط چخوف به نمایشنامه باعث افزایش توانائی وی در خلق دیالوگهای زیبا و جذاب شده بود. او را «مهم‌ترین داستان کوتاه‌نویس همه ی اعصار»[۱۶] نامیده‌اند.

نمایش‌نامه

نخستین نمایش‌نامه ی چخوف ایوانف است که آن را در سال ۱۸۸۷ نوشت. یکی دو نمایش‌نامه ی بعدی چخوف هم چندان موفق از کار در نیامد تا اینکه با اجرای نمایش «مرغ دریایی» در ۱۸۹۷ در سالن تئاتر هنری مسکو چخوف طعم نخستین موفقیت بزرگ‌اش را در زمینه ی نمایش‌نامه‌نویسی چشید. همین نمایش‌نامه دو سال قبل از آن در سالن تئاتر الکساندریسکی در سنت پترزبورگ با چنان عدم استقبالی روبه‌رو شده بود که چخوف در میانه ی دومین شب نمایش آن، سالن را ترک کرده بود و قسم خورده بود دیگر هرگز برای تئاتر چیزی ننویسد. اما همان نمایش‌نامه در دست بازیگران چیره‌دست تئاتر هنر مسکو، چخوف را به مرکز توجه همه ی منتقدان و هنردوستان تبدیل کرد. بعدها با وجود اختلافاتی که میان چخوف و کنستانتین استانیسلوفسکی ـ کارگردان نمایش‌نامه‌های وی ـ پیش آمد آثار دیگری از چخوف ـ همچون «عمو وانیا» (۱۸۹۹)، «سه خواهر» (۱۹۰۱) و... نیز بر همان صحنه به اجرا در آمد. عمده ی اختلاف چخوف و استانیسلوفسکی بر سر نحوه ی اجرای نمایش‌نامه‌ها بود. چخوف اصرار داشت که نمایش‌نامه‌ها کاملاً کمدی هستند و استانیسلوفسکی مایل بود بر جنبه ی تراژیک نمایش‌نامه‌ها تاکید کند.

در زبان فارسی

مقایسه ترجمه‌های مختلف

مترجمین بسیاری آثار چخوف را به فارسی ترجمه کرده‌اند. مترجمانی مانند:کاظم انصاری، بزرگ علوی، محمدعلی جمالزاده، نجف دریابندری، صادق هدایت، سیمین دانشور، کریم کشاورز، عبدالحسین نوشین، هوشنگ پیرنظر، داریوش مودبیان، رضا آذرخشی، هوشنگ رادپور، احمد گلشیری، احمد شاملو، ایرج کابلی یک یا چند داستان کوتاه یا نمایش‌نامه از چخوف ترجمه کرده‌اند و سروژ استپانیان و ناهید کاشی‌چی اقدام به ترجمه ی مجموعه آثار چخوف کردند که تا کنون ده جلد آن منتشر شده است. نمونه‌هایی از این ترجمه‌ها عبارتند از:

احمد شاملو و ایرج کابلی

کریم کشاورز

حمیدرضا آتش‌برآب و بابک شهاب

رضا آذرخشی و هوشنگ رادپور

ماهنامه آدینه

کتاب جمعه

به سلامتی خانم‌ها

برگزیده داستان‌های آنتوان چخوف

گـنــاه‌كــار شـهـــر تـولــدو

نشان شیروخورشید

از یادداشت‌های یک دوشیزه

بوقلمون صفتان

«ماريا اسپالانتسو دختر يكی از بازرگـانان‌ عمده ی بارسلونی بود: مردی فرانسوی با همسری اسپانيائی. ماريا لاقيدی خاص‌ قوم‌ گل‌ را از پدر به‌ارث‌ برده ‌بود و آن‌ سرزندگی بی‌حـد و مرزی را كه‌ مـايه ی جذابيت‌ زنان‌ فرانسوی است‌ از مادر. اندام‌ اسپانيائی نابش‌ هم‌ ميراث‌ مادری بود. تا بيست‌ سالگی قطره‌ اشكی به‌ چشمش‌ ننشسته‌ بود و اكنون‌ زنی بود سخت‌ دلفريب‌ و هميشه‌ شاد و هوشيار كه‌ زندگی را وقف‌ هيچ‌كاره‌گی سرشار از دل‌خوشی اسپانيائی كرده ‌بود و صرف‌ هنرهـا...»[۱۷]

«در یکی از شهرهای آن سوی کوهساران اورال شایع شد که مردی از متشخصان ایران به‌نام راحت قلم چند روز پیش وارد آن شهر شده و در مهمان‌سرای «ژاپون» اقامت گزیده است. این شاعه در مردم عادی و عامی هیچ اثری نکرد: خوب، ایرانی‌آمده، آماده باشد! فقط استپان ایوانویچ کوتسین رئیس بلدیه که از ورود آن مرد مشرقی به‌وسیله ی منشی اداره اطلاع یافت در اندیشه فرو رفت...»[۱۸]

«۱۳ اکتبر بالاخره اقبال به من هم روی آورد! باور کردنی نیست اصلا. زیر پنجره ی من یک جوان سبزه ی خوش‌تیپ با چشمانی سیاه و گیرا قدم می‌زند. سبیل‌هایش معرکه است! پنج روز است که از صبح سحر تا نیمه‌شب قدم می‌زند و مرتب پنجره‌های ما را می‌پاید. تظاهر می‌کنم که برایم مهم نیست[۱۹]

«سرپاسبان اوچه‌مه‌لف سرکشیک محله ملبس به لباس و شنل نو با بسته‌ای در دست از میان میدان بزرگ بارفروشان عبور می‌نمود. از پشت سر او پاسبان مو زرد در حالی که زنبیلی پر از تمشک فاسد شده که از فروشنده‌ای ضبط گردیده بود در دست داشت روان بود[۲۰]

بعضی از داستان‌های چخوف توسط چند مترجم به فارسی برگردانده شده است. از جمله «بانو با سگ ملوس»

سروژ استپانیان

عبدالحسین نوشین

احمد گلشیری

سیمین دانشور

مجموعه آثار

بانو با سگ ملوس و داستان‌های دیگر

بهترین داستان‌های کوتاه/ آنتون پاولوویچ چخوف

دشمنان

بانویی با سگ کوچولویش

بانو با سگ ملوس

خانم با سگ کوچک

خانم و سگ ملوسش

«می‌گفتند در خیابان ساحلی شهر چهره ی تازه‌ای دیده شده است -خانمی با یک سگ کوچولو- دیمتری دمیتریچ گورف نیز که از دو هفته پیش به یالتا آمده و تا آن روز به محیط آنجا عادت کرده بود، حالا دیگر مانند بقیه اهالی شهر، به چهره‌های تازه علاقه نشان می‌داد. همینطور که در آلاچیق باغ ورن نشسته بود زن جوان موبوری را دید که قد متوسطی داشت و کلاه بره بر سر نهاده بود و طول خیابان ساحلی را قدم‌زنان می‌پیمود؛ سگ سفید کوچولویی هم از پی زن می‌دوید[۲۱]

«میگفتند که در کنار دریا قیافه ی تازه‌یی پیدا شده: بانو با سگ ملوسش. دمیتری دمیترچ گوروف هم که دو هفته بود در یالتا می‌گذراند و دیگر بآنجا عادت کرده بود، در جست‌وجوی اشخاص و قیافه‌های تازه بود. روزی در غرفه ی متعلق به ورنه نشسته بود و دید زن جوانی، میانه‌بالا، موبور، بره بسر از خیابان کنار دریا میگذشت و سگ سفید ملوسی به‌دنبالش میدوید[۲۲]

«همه از کسی صحبت می‌کردند که به‌تازگی در گردشگاهِ ساحلی دیده شده بود، یعنی خانم با سگ کوچک. دیمتری دمیتریچ گوروف، که دو هفته‌ای بود به یالتا آمده و دیگر با راه و رسم زندگی آن‌جا خو گرفته بود، رفته‌رفته به آدم‌های تازه علاقه نشان می‌داد. از روی صندلی خود در جلوِ کافه ی وِرنِت چشمش به زن جوانی افتاد که کلاه بِره به‌سر داشت و در امتداد گردشگاه ساحلی قدم می‌زد. زن کیسوان خرمایی داشت، چندان بلندبالا نبود و به دنبالش سگ پشمالوی سفیدی با پاهای کوچک دوان‌دوان حرکت می‌کرد[۲۳]

کتاب‌نامه ی فارسی

نوشتار اصلی: کتاب‌نامه فارسی چخوف

بسیاری از آثار چخوف توسط مترجمان مختلف از ۱۳۱۰ تا کنون به‌صورت تک داستان در مجلات و نشریات و جنگ‌ها یا مجموعه‌داستان‌ها و به‌صورت کتاب‌های مستقل منتشر شده است.

ایران در آثار چخوف

نوشتار اصلی: ایران در آثار چخوف

آنتوان چخوف در داستان‌های‌اش در چند مورد اشاره‌هایی به ایران دوران قاجار، که هم‌عصر چخوف بود، دارد. او حتا داستانی دارد به نام نشان شیروخورشید که کاملا به ایران می‌پردازد.[۲۴] و در داستان دیگری که به ملیت‌های مختلف می‌پردازد بخشی را هم به ایرانی‌ها اختصاص داده است و در آن به نکات طنزآمیزی از ایرانی‌ها و ارتباط‌شان با روس‌ها اشاره می‌کند و در این‌جا هم پای نشان شیروخورشید را به میان می‌کشد.[۲۵]

پانویس

  1. بیست داستان از آنتوان چخوف، حبیب گوهری (مترجم)، ناشرهمکار: همراز، چاپ خورشید، صفحه ۷ ISBN:978-964-8661
  2. علی امینی نجفی (در تاریخ ۱۱ بهمن ۱۳۸۸). زادروز چفوف؛ راوی بزرگ قصه‌های کوچک (فارسی). بی‌بی‌سی فارسی. بازدید در تاریخ ۱۱ بهمن ۱۳۸۸.
  3. در هنگام تولد چخوف، هنوز در روسیه، گاه‌شماری یولیانی رسمی بود و طبق آن تقویم در ۱۶ ژانویه به‌دنیا آمده‌است.
  4. وینر ۳۳۲
  5. ماگارشاک ۱۰
  6. وینر ۳۳۲
  7. آتش‌برآب ۱۷
  8. این نمایش‌نامه ی کمدی از بین رفته‌است.
  9. چخووا «آنتوان پاولویچ و آلکساندر پاولویچ چخوف» ۹
  10. اف. د. باتیوشکوف (۱۹۲۰ - ۱۸۵۷) منتقد و مورخ ادبی.
  11. چخوف «نامه‌های چخوف» ۱۶۹
  12. آب‌برآتش ۱۹
  13. کنیپر ۳۴۳
  14. ۲ ژوئیه به گاه‌شماری یولیانی
  15. گلشیری ۵۱
  16. وینر ۳۳۲
  17. چخوف «گناه‌کار شهر تولدو» ۳۵
  18. چخوف «نشان شیر و خورشید» ۵۶
  19. چخوف «به سلامتی خانم‌ها» ۶۹
  20. چخوف «برگزیده داستان‌های آنتوان چخوف» ۲۷۰
  21. چخوف «مجموعه آثار (جلد دوم)» ۱۲۷۷
  22. چخوف «بانو با سگ ملوس و داستان‌های دیگر» ۲۳۷
  23. چخوف «بهترین داستان‌های کوتاه/ آنتون پاولوویچ چخوف» ۴۹۹
  24. چخوف «نشان شیر و خورشید» ۵۶
  25. چخوف «به سلامتی خانم‌ها» ۱۵۸

‎‎ منابع

  • آتش‌برآب، حمیدرضا. «گاهشمار زندگی و فعالیت ادبی آنتوان چخوف». آنتوان چخوف. به سلامتی خانم‌ها. ترجمه ی حمیدرضا آتش‌برآب، بابک شهاب. چاپ دوم، تهران: آهنگ دیگر، ۱۳۸۳، ISBN 964-95079-6-5، ‏۲۴-۱۶.
  • استپانیان، سروژ. «پیش‌گفتار». آنتوان چخوف. مجموعه آثار چخوف (جلد اول). ترجمه ی سروژ استپانیان. تهران: انتشارات توس، ۱۳۷۱، ۱-۹.